سردار بهمن کارگر رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس می‌گوید: یک شب یادم هست شهیدحسن باقری با سرلشگر صفوی آمدند سوسنگرد در اتاق اطلاعات که یک اتاق تقریبا 20 متری بود. آن شب هم ما غذا نان و پنیر و ریحان داشتیم.

 

 

 بسیاری از رجال سیاسی، نظامی، اصحاب فرهنگ و هنر، نمایندگان مجلس و مسئولین کشور ما نیز در هشت سال دفاع مقدس به‌ عنوان رزمنده‌ای دلاور در میادین جنگ حضور داشتند. آن‌هایی که امروز میدان مبارزه‌شان در مقام مدیریت یا کارهای کلان فرهنگی تعریف می‌شود، خاطراتی شنیدنی از مقاومت در جبهه‌ها دارند. روایت برخی از این خاطرات به‌بهانه هفته دفاع مقدس خالی از لطف نیست.

سردار بهمن کارگر رئیس بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس است که در ایام هفته دفاع مقدس رئیس ستاد مرکزی بزرگداشت هفته دفاع مقدس نیز برعهده دارد. سردار کارگر علاوه بر مسئولیت‌های مختلفی که داشته است به عنوان یک رزمنده جانباز گفتنی‌هایی از جبهه‌ها دارد.  در بیان یکی از خاطراتش از دوران دفاع مقدس به تفکرات شهید حسن باقری در سال 1360 اشاره می‌کند و خاطره اش را چنین روایت می‌کند:

اواخر سال 1360 با آقای مهدی زین الدین کار می‌کردیم. شهید زین الدین مسئول اطلاعات سوسنگرد بود که بعدا فرمانده لشگر 17 علی ابن ابیطالب(ع) شد. او توی سوسنگرد بود و من هم مسئول شناسایی‌اش بودم. دو تا تیم بیشتر نداشت که من مسئول یکی از آن‌ها بودم. آن موقع امکانات خیلی کم بود و ما هم با یک گرفتاری‌هایی به شناسایی می‌رفتیم. همیشه باید می‌رفتیم پشت دشمن شناسایی می‌کردیم.

یک شب یادم هست شهید حسن باقری  با سرلشگر صفوی که در جنگ به او آقا رحیم می‌گفتند، آمدند سوسنگرد در همان اتاق اطلاعات که یک اتاق تقریبا 20 متری بود. حسن آقا یادم هست با سواری هم آمده و خودشان رانندگی کرده بودند. آن موقع به این صورت نبود که راننده داشته باشند. سرلشگر باقری راننده بود و آقا رحیم هم کنارش نشسته بود و آمده بودند سوسنگرد. آن زمان برق ما با موتور برق تامین می‌شد آن هم اگر موتور برقی پیدا می‌شد. اگر نبود هم که یک گردسوز روشن می‌کردند. آن شب هم ما غذا نان و پنیر و ریحان داشتیم. بچه‌ها از همان طرف‌ها رفته بودند ریحان چیده بودند تا با نان و پنیر بخوریم. آقا رحیم کمی خسته بود و دراز کشیده بود. حسن آقای باقری، مهدی زین الدین، من، شهید احمدی خلج و یکی دو نفر دیگر از شهدا که اسمشان یادم نیست همه آمدند در اتاق دور سفره شام. آقای جبلی کریمی هم در جمع بود که الان هم هستند. تاریخ دقیقش یادم نیست اما اوایل سال 60 بود. چون هنوز آقای بهشتی شهید نشده بودند. ما همانجا بودیم که خبر شهادت ایشان را شنیدیدم.

خلاصه در این جمعی که توصیف کردم شهید حسن باقری شروع کرد به صحبت کردن که: "ما باید اینجا یگان تشکیل بدهیم. باید جبهه‌ها را تقویت کرده و عراق را شکست دهیم. باید عراق را به عقب بزنیم." چیزهایی می‌گفت که وقتی ما گوش می‌‌دادیم، تعجب می‌کردیم. آن موقع در سال 60 کمترین امکانات را هم نداشتیم و سپاه هم بعد از چندین ماه تازه وارد جنگ شده بود. ایشان یک طرح‌هایی را می‌گفت که برای ما باور پذیر نبود. می‌گفت: "ما باید پیروز شویم. حتی عراق را مجبور کنیم که شرایط ما را بپذیرد. باید خرمشهر را بگیریم." آن موقع وقتی به حرف‌های ایشان گوش می‌کردیم، می‌گفتیم چرا با این شرایط ایشان چنین حرف‌هایی می‌زند؟ ولی بعدها دیدیم چیزهایی که سرلشگر باقری می‌گفت واقعا تحقق پیدا کرد. در جنگ چه اتفافات فراوانی افتاد. لشگرها و تیپ‌های سپاه تشکیل شد. سپاه یک ارتش قوی شد. و توانستیم پیروز شویم.

در جبهه شرایط به گونه‌ای نبود که ما فکر کنیم همه پیروزی‌ها یک دفعه اتفاق افتاد. چون بعضی وقت‌ها به جنگ ظلم می‌کنند. و برخی می‌گویند رزمندگان شب عملیات الله اکبر می‌گفتند و به خط می‌زدند و باقی جریانات، اما اینطور نبود. خیلی برنامه‌ریزی‌های دقیقی صورت می‌گرفت. در همین عملیات فاو یک سال فقط رود اروند اندازه گیری می‌شد که جزر و مدش در چه زمان و چگونه انجام می‌شود تا بتوان با توجه به آن عملیات کرد. این ظلم است که بگوییم جنگ اتفاقی به نفع ما تمام شد. جای همه شهدا خالی است. به نظرم جبهه یک مکتب بود که امروز باید به معارف آن حتما توجه شود.